اسماعیل لشکر
زندگی نامه سردار شهید اسماعیل لشکری؛ فرمانده گردان عمار یاسر لشکر 27 محمدرسول الله
ناشر: 27 بعثت
نویسنده: معصومه حاجی رحیمی
ویراستار: جواد کلاته عربی
صفحات کتاب : 165
کنگره : DSR1626 /ل46ح2 1393
دیویی : 955/0843092
کتابشناسی ملی : 3523123
شابک : 978-600-7472-06-4
سال نشر : 1393
توجه: این کتاب فقط در نرم افزار کتابخوان سوره مهر (نسخه اندروید) قابل استفاده است.
دانلود اپلیکیشن کتابخوان سوره مهر

معرفی کتاب اسماعیل لشکر
معرفی کتاب اسماعیل لشکر
«اسماعیلِ لشکر» روایتی داستانی و مستند از زندگی «شهید اسماعیل لشگری» فرمانده ی گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و آله از زمان تولد تا زمان شهادت است که به قلم معصومه حاجی رحیمی نگارش و در نشر 27 منتشر شده است. بخش پایانی کتاب نیز به عکس های این شهید بزرگوار از زمان کودکی تا شهادت اختصاص دارد.
نشر27
گروه ادبیات دفاع مقدس «نشر27 » در نظر دارد، باتوجه به ذائقه ی مخاطب نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامی، مجموعه ی جدیدی را تحت عنوان «بیست و هفتی ها » به مخاطبان خود عرضه کند. مجموعه ی «بیست و هفتی ها » در قالب «زندگینامه ی داستانی » می کوشد تا به دور از جنس ادبیات آثار مستند، بابیانی روان و صمیمی به روایت زندگینامه ی مسئولین واحد، فرمانده گردانها و فرمانده گروهان های شهید لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بپردازد.
قسمتی از کتاب اسماعیل لشکر
در روستا ولوله ای به پا شد. همه ی ضیاءآبادیها به جنب وجوش افتاده بودند. چند روزی از عید قربان می گذشت. بیشتر خانواده ها نذر قربانیشان را ادا کرده بودند؛ جز خانواده ی لشگری. دخترها، مجمع های عروسی را با وسواس خاصی می چیدند. جوانها ماشین ها را گل زده و با روبانهای رنگی تزیین کرده بودند. تنها خیابان ده، آب و جارو شده بود. هر کسی کاری می کرد. یک گروه نظامی برای نواختن مارش، منتظر ایستاده بودند. کسی در خانه اش نمانده بود. زن و مرد و پیر و جوانِ روستا به استقبال آمده بودند. ناگهان، کسی از بالای بام خانه اش فریاد زد «اسماعیل رو آوُردن. . . . » صدای گریه ی زنها بلند شد وبا شیون وناله به سمت ماشین دویدند. غریبه ای اگر می رسید، نمی فهمید عروسی است یا عزا! دود اسفند فضا را پر کرده بود.
ماشینها یکی یکی می ایستادند. گوسفندی را جلوی یک آمبولانس سفید قربانی کردند. صدایی از پشت بلندگو گفت «از همه ی شما عزیزان تشکر می کنم. . . فقط خواهش می کنم شهید رو با سرعت به سمت مزارش، نبرید. آرام آرام قدم بردارد. » ضیاءآبادی ها با شنیدن حرفهای حسین، آرام شدند.
اسماعیل بر دوش مردمِ زادگاهش می رفت. همه برای اینکه زیر تابوتش را بگیرند، از هم سبقت می گرفتند. پیکر اسماعیل آرام آرام به گلزار شهدای روستا رسید؛ همانطور که خانواده اش می خواست. او را کنار قبری روی زمین گذاشتند. خانواده و همرزمان و آشنایان با او وداع کردند. از بچه های قدیمی گردان عمار هم بودند.
کنار مزار برادر شهیدش، داوود، قبری هم برای اسماعیل مهیا شده بود. همان صدای آشنا دوباره ازبلندگو گفت «تقاضا می کنم اطراف مزار رو خالی کنید. اجرتون با شهدا. از همراهی و کمک همگی تون سپاسگزارم، شهید رو مادرش توی قبر میذاره. خواهش میکنم اطراف قبر رو خالی کنید. . . . » با شنیدن این حرف، همهمه ی اهالی بلند شد. صدا به صدا نمیرسید. بعضی زنها صدای گریه شان تازه بلند شده بود؛ «چه دلی داره این مادر! بمیرم برا دلش. . . . » عده ای هم از این همه صبر و بزرگی، لب به تحسین گشوده بودند.
وقتِ قربانی خانواده ی لشگری بود.
فهرست
سخن ناشر ● آرام آرام قدم بردارید ● روزهای سخت ضیاءآباد ● تهران، شهر غریب ● جبهه ی شوش؛ اولین حضور ● پیروزی شیرین ● از تقدیرنامه تا زندانی ● اولین حضور در گردان عمّاریاسر ● فرمانده گردان ● ارتفاعات قلاجه ● لباس رسمی سپاه ● شکار تانک های پنج وین ● در دوکوهه ● ماجرای خیبر ● در زندان ● به ارتفاع آسمان ● وصیت نامه ● تصاویر و اسناد
کتابالکترونیکی
5,000 تومان
حجم : 28.6 مگا بایت
تعداد صفحات نسخه دیجیتال : 152
موضوعات
محصولات مشابه
بیشتر
نور علی
15,000 تومان
چشم روشنی
15,000 تومان
شهادت به نوبت
5,500 تومان
یکِ یک
10,000 تومان
شراره های خورشید
21,000 تومان
راز آن ستاره
5,000 تومان
هفتمین فرمانده
7,000 تومان
پیغام ماهی ها
25,000 تومان
سالار تیپ عمار
8,000 تومان
فرمانده لاله ها
7,500 تومان
ماهی ها، دلتنگ آب نمی شوند
5,000 تومان